جدول جو
جدول جو

معنی رخت گرای - جستجوی لغت در جدول جو

رخت گرای
راهی. عازم. کوچ کننده. سفرکننده:
گشت از آن تخت نیز رخت گرای
رفرف و سدره هر دو ماند بجای.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخترگرای
تصویر اخترگرای
منجم، ستاره شناس، ستاره شمر، کسی که کواکب را رصد می کند، برای مثال ستاره شمر مرد اختر گرای / چنین زد تو را ز اختر نیک رای (فردوسی - ۱/۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه گرای
تصویر راه گرای
راه پیما، مسافر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اخترگر. منجم:
چه زو ایستاده چه رفته ز جای
بدیدی بچشم سر اخترگرای.
فردوسی.
ستاره شمر مرد اخترگرای
چنین زد ترا زاختر نیک رای.
فردوسی، اختزان طریق، گرفتن نزدیک ترین راه، اختزان سرّ، نگاه داشتن و پنهان کردن راز
لغت نامه دهخدا
(اَ ضا)
آرایش دهنده تخت. که تخت آراید. که موجب زینت تخت شاهی شود:
چو تخت آرای شد طرف کلاهش
ز شادی تاج سر میخواند شاهش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آنکه به غربت تمایل کند. غربت گزین:
به یاد حریفان غربت گرای
کز ایشان نبینم یکی را به جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عمل و شغل رخت دار. رجوع به رخت دار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بُ)
احتفالی برای بریدن جامه های عروسی. رسم اندازه گرفتن و قطع کردن جامه های عروس. (یادداشت مؤلف). آیینی است که با تشریفات خاصی روز بریدن جامه های عروسی برای عروسان انجام دهند. رجوع به رخت دوزان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جای لباس و اثاث و اسباب، جای هلاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختر گرای
تصویر اختر گرای
اختر گر منجم
فرهنگ لغت هوشیار
گرم و طاقت فرسا، گرمای شدید
دیکشنری اردو به فارسی